خرمن زلف من کجا ؟ شاخه یاسمن کجا ؟ – سیمین بهبهانی

 سیمین بهبهانی :

خرمن زلف من کجا ؟ شاخه یاسمن کجا ؟

قهر ز من چه می کنی ٬ بهر تو همچو من کجا ؟

صحبت باغ را مکن پیش بهشت روی من

سبزه ی عارضم کجا ؟ خرّمی چمن کجا ؟

لاله و من چه نسبتی ؟ ساغر او ز می تهی

ساق فریب زن کجا ؟ ساقی سیمتن کجا ؟

غنچه دهان بسته یی ٬ پیش لب شکفته ام

گرمی بوسه ام کجا ؟ سردی آن دهن کجا ؟

نرگس و دیدگان من ؟ وای از این ستمگری

در نگهم ترانه ها ٬ در نگهش سخن کجا ؟

بر سر و سینه ام مکش دست که خسته می شود!

نرمی پیکرم کجا ؟ خرمن نسترن کجا ؟

این همه هیچ ٬ بهر تو ٬ یار ز خود گذشته یی

دوستی ِ تو خواسته ٬ دشمن خویشتن کجا؟

می روی و خطاست این ٬ شیوه ی نابجاست این

قهر ز من چه می کنی ؟ بهر تو همچو من کجا ؟

 

سیمین بهبهانی

خرمن زلف من کجا ؟ شاخه یاسمن کجا ؟ – سیمین بهبهانی

 

زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها – استاد شهریار

 استاد شهریار :

زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها

مستم از ساغر خون جگر آشامیها

بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت

شادکامم دگر از الفت ناکامیها

بخت برگشته‌ی ما خیره سری آغازید

تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها

دیر جوشی تو در بوته‌ی هجرانم سوخت

ساختم اینهمه تا وارهم از نامیها

تا که نامی شدم از نام نبردم سودی

گر نمردم من و این گوشه‌ی ناکامیها

نشود رام سر زلف دل‌آرامم دل

ای دل از کف ندهی دامن آرامیها

باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن

خرم از عیش نشابورم و خیامیها

شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی

تا که نامت نبرد در افق نامیها

 

“استاد شهریار”

 

 

زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها – استاد شهریار

 

گر مرا ترک کنی من زغمت می سوزم – شهریار

 گر مرا ترک کنی من زغمت می سوزم آسمان را به زمین جان خودت می دوزم

گرمراترک کنی ترک نفس خواهم کرد بی وجود تو بدان خانه قفس خواهم کرد

بی تو یک لحظه رمق دردل و درجانم نیست بیقرارم نکنی طاقت هجرانم نیست

بی تو با قافله ی غصه و غمها چه کنم تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم

شده ام مرثیه خوان دل سودا زده ام از بد حادثه دلبسته و شیدا شده ام

این دل پر ز ترک اینهمه غم لایق نیست دله چون سنگ تو را جز دله من عاشق نیست..

 

 

گر مرا ترک کنی من زغمت می سوزم – شهریار

 

آنچه هر شب بگذرد از چرخ ، فریاد من است – محتشم کاشانی

 آنچه هر شب بگذرد از چرخ ، فریاد من است وآنچه آن مَه را به خاطر نگذرد یاد من است

آنچه بر من کارها را سخت می‌سازد مدام بی‌ثباتی‌های صبرِ سست ‌بنیاد من است

می‌گریزد صید از صیاد ؛ یا رب ! از چه رو دائم از من می‌گریزد آن که صیاد من است ؟!

من ز در بیرون و اهل بزم اندر پیچ و تاب کان پری را چشم بر در ، گوش بر داد من است

امشبم محروم از او ، اما بسی شادم که غیر این گمان دارد که او در وحدت‌ آباد من است

از شعف هر دم که نظم محتشم سنجید و گفت آن که خواهد گور خسرو کَنْد ، فرهاد من است …

محتشم کاشانی

 

 

آنچه هر شب بگذرد از چرخ ، فریاد من است – محتشم کاشانی

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد
<-blogads->